منبع: ویکیپدیا
حکیم ابوالقاسم حسن پور علی توسی نامور به فردوسی [نزدیک به سال ۳۱۹ تا ۳۹۷ هجری خورشیدی] در دامنه توس خراسان منولد شد و همانجا درگذشت و در شهر نیشابور به خاک سپرده شد. او چکامهسرا و رزمنامهسرای ایرانی بود که شاهنامه را از نوشتار به سروده در آورد و آن را به نامیترین رزمنامه پارسی تبدیل کرد. بسیاری ابوالقاسم فردوسی را از «بزرگترین چامهسرایان پارسیگو دانستهاند». در ایران، روز ۲۵ اردیبهشت به نام «روز بزرگداشت فردوسی» نامگذاری شده است.
بر پایه دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۱۹ هجری خورشیدی (329 ه.ق./940 میلادی) در روستای باژ (پاز امروزی) در شهر توس خراسان دیده به جهان گشود.
زادروز:
باورمندان به زایش فردوسی در سال "۳۱۹ شمسی" چنین میپندارند که چون در یکی از سرودههای فردوسی میتوان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۷۵ شمسی را دریافت کرد:
بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت
نوانتر شدم چون جوانی گذشت
فریدون بیداردل زنده شد
زمین و زمان پیش او بنده شد
و همچنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۷۵، پنجاه و هشت ساله بوده است،می توان درست بودن این گمانه را پذیرفت.
آرامگاه فردوسی در توس خراسان در نزدیکی مشهد.نظامی عروضی، که نخستین کسی است که دربارهی زندگی فردوسی جستاری نوشته است، زایش فردوسی را در ده «باز» [پاز] دانسته است که عربی شده «پاژ» است. بن مایههای تازهتر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانسته اند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند.پاز امروزه در ۱۵ کیلومتری شمال (آپا اختر) مشهد در استان خراسان رضوی ایران جای دارد.
نام او را بن مایههای کهنتر مانند عجایب المخلوقات و تاریخ گزیده (نگاشته حمدالله مستوفی) «حسن» نوشتهاند و بن مایههای تازهتر مانند مقدمهی بایسنغری [که بیشتر پژوهشگران آن را بیارزش میدانند و محمدتقی بهار آن را «لاطایلات بیبنیاد» خوانده است] آن را «منصور» گفتهاند. نام پدرش نیز در تاریخ گزیده و یک بن مایه کهن دیگر «علی» گفته شده است.
محمدامین ریاحی، از فردوسیشناسان امروزین، نام «حسن بن علی» را به سبب شیعه بودن فردوسی پذیرفتنیتر دانسته. بن مایههای کمارزشتر نامهای دیگری نیز برای پدر فردوسی آوردهاند مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» (مقدمهی بایسنغری)، «فخرالدین احمد» (هفت اقلیم)، «فخرالدین احمد بن حکیم مولانا» (مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسهی ملی ایران در باره نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشته است که دادن کنیههایی(لقب) که به «الدین» پایان مییافتهاند در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کرده است و ویژه «امیران مقتدر» بوده است، ازاین رو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین کنیهای (لقب) داشته باشد.
کودکی و آموزش:
پدر فردوسی دهقان بود که در آن زمان به چم [=معنی] ایرانیتبار و نیز به چم دارنده ده بوده است (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۷۲) که میتوان از آن اینگونه برداشت کرد که زندگی کم و بیش آسودهای داشته است از این رو گمان میرود که خانوادهی فردوسی در کودکی وی کمبودی نداشتهاند و وی از آموزش درخوری بهرهمند بوده است. بر پایه دیدهها میتوان از شاهنامه اینگونه برداشت کرد که او جدا از زبان فارسی دری با زبانهای عربی و پهلوی نیز آشنا بوده است. همچنین اینگونه پنداشته میشود که فردوسی با فلسفه یونانی نیز آشنایی داشته است (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۷۴).
جوانی و چامه سرایی:
کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایه شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند، اما با درنگریستن به توانایی فردوسی در چامه فارسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته است و چه بسا سرودن بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایه داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کرده است. این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیاد ویرایشهای دستنویس شاهنامه باشد، به این سان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده بن مایه نویسندگان شده باشد. از دسته داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو، و داستان سیاوش را نام برد.
فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی و نیمه کاره ماندن گشتاسبنامهاش (که به زمان زندگانی زرتشت میپردازد) به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری [که نوشتاری بوده و نه سروده و بن مایه "دقیقی" در سرودن گشتاسبنامه بوده است] پی برد و به دنبال آن به بخارا پایتخت سامانیان [«تختِ شاهِ جهان»] رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به چامه در آورد. سید حسن تقیزاده این را دور از باور دانسته است که فردوسی به غزنه که پایتخت غزنویان است رفته باشد چراکه با نگریستن به تاریخ چیره شدن غزنویان بر ایران ، که پس از آغاز سروده شدن بخش زیادی از شاهنامه بوده است چنین چیزی باورپذیر نیست. فردوسی در این سفر "شاهنامهی ابومنصوری" را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور-که از دوستان فردوسی بوده است و "شاهنامه ابومنصوری" به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود- آن را به فردوسی میدهد و با او پیمان میبندد که در سرودن شاهنامه او را یاری نماید.
سرودن شاهنامه:
شاهنامه پر آوازهترین سرودهی فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن فارسی میباشد. فردوسی برای سرودن آن نزدیک به پانزده سال -بر پایه شاهنامهی ابومنصوری- تلاش نمود ، و سر انجام آن را در سال ۳۷۲ شمسی به پایان رساند. فردوسی از آنجا که به گفت خودش "هیچ پادشاهی سزاواری پیشکش شدن شاهنامه را نیافته بود («ندیدم کسی کش سزاوار بود»)"، برای چندی آن را پنهان نگه داشت و در این زمان بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود.
پس از گذشت ده سال (نزدیک به سال ۳۸۲ هجری شمسی در سن شست و پنج سالگی) فردوسی که تهی دست شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود، بر آن شد که شاهنامه را به" سلطان محمود" پیشکش کند. ازاین رو ویرایش نوینی از شاهنامه را آغاز کرد و بخشهایی از شاهنامه را که در ستایش پیشینه کهن و شاهان باستانی ایران بودند ، را با سرودههایی در رسای "سلطان محمود" و نزدیکانش جایگزین کرد. ویرایش دوم در سال ۳۸۸ هجری شمسی پایان یافت (به باور تقیزاده در سال ۳۸۹) که نزدیک به پنجاه هزار تا شست هزار بیت داشت. فردوسی آن را در شش یا هفت نسک برای سلطان محمود فرستاد.
به گفتهی خود فردوسی" سلطان محمود" به شاهنامه نگاه نکرد و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر به پشیمانی و به امید بخشش بودن برخی از نزدیکان "سلطان محمود" مانند «سالار شاه» پرداخته است. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده در [«کنون عمر نزدیک هشتاد شد/ امیدم به یک باره بر باد شد»] و [«کنون سالم آمد به هفتاد و شش/ غنوده همه چشم میشار فش»] خود را هشتادساله و بار دیگر هفتاد وشش ساله خوانده است.
مرگ و آرامگاه:
نخستین بن مایهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده است مقدمه بایسنغری میباشد که پیشینه آن به سال ۴۰۳ هجری شمسی بازمیگردد. این دیباچه که امروزه بی پایه ترین بن مایه شناخته میشود از بن مایهای دیگر یاد نکرده است. بیشتر بن مایهها همین تاریخ را از دیباچه بایسنغری گفت آورد کردهاند ، جدای از تذکرة الشعراء (که آن هم بسیار بی پایه است) که زمان مرگ او را درسال ۳۹۸ شمسی آورده است. محمدامین ریاحی، با درنگریستن گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کرده است، این گونه برداشت کرده است که فردوسی میبایست پیش از سال ۳۹۸ ازجهان رفته باشد.
پس از مرگ، از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری شد و سرانجام در باغ خود وی یا دخترش در طوس به خاک سپرده شد. بن مایههای گوناگون چرایی به خاک سپرده نشدن او در گورستان مسلمانان را به سبب دشمنی یکی از دانشمندان کینه توز توس (بر پایه چهار مقالهی نظامی عروضی) دانستهاند. عطار نیشابوری در اسرارنامه این داستان را اینگونه آورده است که «شیخ اکابر، ابوالقاسم» بر جنازهی فردوسی نماز نخوانده است و حمدالله مستوفی در پیشگفتارظفرنامه او را شیخ ابوالقاسم کُرّکانی دانسته است که پیروان زیادی داشته است. در برخی بنمایههای دیگر نام او را «ابوالقاسم گرگانی» یا «جرجانی» نیز خواندهاند که گمان میرود عربی شده نام گرگانی باشد. ریاحی پیوند دادن آن رخداد را با کُرّکانی صوفی ناروا و دروغ دانسته است و از آنجا که او در هنگام مرگ فردوسی نزدیک یه سی سال داشته است از دید تاریخی نیز این انگ را دروغ شمرده است. از زمان به خاکسپاری فردوسی آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۲۶۳ شمسی به فرمان میرزا عبدالوهاب خان شیرازی سردمدار خراسان جایگاه آرامگاه را شناسایی کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند. پس از ویران شدن این ساختمان، انجمن آثار ملی به پافشاری محمدعلی فروغی و سید حسن تقیزاده آغازگر بازسازی آرامگاه فردوسی شد و با فراهم آوردن هزینهی این کار از مردم (بدون بهره گیری از یاری دولت) در سال ۱۳۰۴ هجری شمسی آرامگاهی ساختند که در ۱۳۱۳ برای بازدید مردم بازگشایی شد. این آرامگاه به سبب نشست در ۱۳۴۳ دوباره ً ویران شد تا بازسازی شود که این کار در ۱۳۴۷ پایان یافت. .
افسانههای دربارهی فردوسی:
افسانههای فراوانی دربارهی فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامه خوانان پدید آمدهاند. بی پایه بودن بیشتر این افسانهها بهآسانی با بهره گیری از بن مایههای تاریخی یا با بهره گیری از سرودههای شاهنامه روشن میشود. از این دست میتوان داستان راه یافتن نسک پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی در سرودن چامه با سه چامه سرای دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستانهای سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بوده است به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاعفروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.
نگاشتهها:
نمایی از داستانهای شاهنامه در آرامگاه فردوسیتنها نگاشتهای که روشن شده از برای فردوسی است،خود شاهنامه است (جدای از بیتهایی که خود او از سرودههای دقیقی دانسته است). نگاشتههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند مانند چند قطعه، رباعی، قصیده، و غزل که برخی پژوهشگران امروزی در این که سراینده آنها فردوسی باشد بسیار دودل میباشند و به ویژه قصیدهها را سرودهی زمان صفویان میدانند (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۴۵).
نگاشتههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند که بیشترشان بی پایه هستند. نامور ترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه بایسنغری سروده فردوسی به شمار رفته است. اما این گمانه از سوی بسیاری از پژوهشگران امروزی نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی گویندهی آن را «ناظم بیمایهای به نام شمسی» یافته است. محمدامین ریاحی او را شرفالدین یزدی (که ریاحی او را «دروغپرداز» نامیده است) دانسته است و بر این باور بوده است که مقدمهی بایسنغری را هم همین نویسنده نوشته باشد (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۵۱). یکی از نگاشتههای دیگری که از برای فردوسی دانستهاند گرشاسبنامه است که روشن شده است نوشته اسدی توسی است و چند دهه پس از مرگ فردوسی سروده شده است.
نوشتهی دیگری که از برای فردوسی دانسته شده است «هجونامه»ای در برابر سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی سد بیت بوده است و شش بیت از آن به جای مانده است. ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بوده است که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. بودن چنین هجونامهای را برخی از پژوهشگران نادرست و برخی بههایش رسانده [هایش=تایید] مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگرش نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین برداشت کرده که این هجونامه ساختگی است اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهی عثمان مختاری (مدّاح مسعود سوم غزنوی)، که پیش از چهار مقالهی نظامی عروضی نوشته شده است، نامی برده شده است، بودن آن راهایش کرده است.
درخور گفت است که گمان میرود یکی از نامورترین بیتهای فردوسی [که در زیر آمده است و آن را برخی از آن خود شاهنامه و برخی دیگر از هجونامه دانستهاند] نیز از خود وی نباشد (خطیبی ۱۳۸۴، صص ۱۹ و ۲۰):
بسی رنج بردم در این سال سی
عَجَم زنده کردم بدین پارسی
در نسخههای کهنتر شاهنامه این بیت چنین آمده است:
من این نامه فرخ گرفتم به فال
بسی رنج بردم به بسیار سال
دوستداران و دشمنان فردوسی:
در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینه ورزی با شاهنامه آغاز شد که بیشتر به سبب سیاستهای ایران ستیزانه دربار عباسیان و مدارس نظامیه پدید آمد.سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۰۷ شمسی، مجدالدولهی دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کرده است (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۶۰). نویسندگانی نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی _که شیعه بوده است_ شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانستهاند (همچنین عطار نیشابوری) و خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی [«گفتا که شاهنامه دروغ است سربهسر»] و معزی نیشابوری [«من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/ از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر»] گرفته تا انوری [«در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/ هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش»] فردوسی را سرزنش کردهاند. گمان میرود که اینان به سبب خوشنود سازی سردمداران ایران ستیزی که از فردوسی دل خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.
جدا از بایکوتی که دربارهی فردوسی بوده است و به سبب آن بسیاری از بن مایهها نامی از فردوسی یا شاهنامه نیاوردهاند، در بخشهایی که سردمداران عباسیان بر آنها چیرگی کمتری داشتهاند، از شبهقاره هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، کسانی از فردوسی یاد کردهاند یا او را ستودهاند.برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیدهای از شاهنامه گرد آورد و نظامی عروضی در میانههای قرن ششم هجری نخستین زندگی نامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۰۱ شمسی نیز کوتاهای از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به عربی برگردانده شد.
پس از یورش مغول و نابودی عباسیان پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغازه قرن هشتم هجری در زمان ایلخانان ویرایشی از شاهنامه بر پایه بن مایههای گوناگونی که یافته بود پدید آورد. در زمان تیموریان نیز، در سال ۸۰۴ شمسی در هرات، به دستور شاهزادهی تیموری بایسنغر میرزا ویرایشی نگاره دار از شاهنامه پدید آورده شد که گمان میرود بسیاری از روی آن نوشتهاند.
صفویان با درنگریستن به این که خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش ویژهای به فردوسی داشتند. پس از انقلاب ایران در ۱۳۵۷ در برابر حکومت پادشاهی، برخی به این گمان که فردوسی شاهدوست بوده است یا شاهان را ستوده است از او بد گفتهاند یا از شاهنامه خورده گرفتهاند.
مرتضی مطهری یکی از سرسخت ترین کسانی بود که با فردوسی همسو نبود چنانچه میگوید: [۲]
« فردوسی با شاهنامه افسانهای خود كه كتاب شعر [یعنی تخیلات و پندارهای شاعرانه] است خواست باطلی را در مقابل قرآن عَلم كند؛ و موهومی را در برابر یقین بر سر پا دارد. خداوند وی را به جزای خودش در دنیا رسانید، و از عاقبتش در آخرت خبر نداریم.
فردوسیپژوهی:
پس از تلاش حمدالله مستوفی در ویرایش شاهنامه در سده هشتم و شاهنامهی بایسنغری در سده نهم هجری، نخستین ویرایش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که بار نخست خورد بود و در ۱۱۹۰ شمسی (بدست ماثیو لمسدن) و بار دوم یکپارچه و همه جانبه در ۱۲۰۸ (به ویرایش ترنر ماکان انگلیسی) چاپ شد. از ویرایشگران دیگر شاهنامه میتوان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هلندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد. از ویراستاران ایرانی شاهنامه میتوان عبدالحسین نوشین، مجتبی مینوی، محمد مختاری، و جلال خالقی مطلق و فریدون جنیدی را نام برد.
به سبب زیاد بودن شمار دوستداران فردوسی در رده جهانی، پژوهشهای فراوانی دربارهی وی و شاهنامه انجام گرفته است. ژول مول، تئودور نولدکه، سید حسن تقیزاده، هانری ماسه، فریتز ولف، عبدالحسین نوشین، محمد قزوینی، و ایرج افشار از دسته به نام ترین پژوهشگران دربارهی فردوسی هستند.
در میان شاهنامهپژوهان نامبرده، جلال خالقی مطلق، بازنگرانه ترین جستار در باره شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پددید آورده است.شاهنامه ویرایش وی همچنین به گفته برخی بهترین ویرایش از شاهنامه است و در ۸ جلد بدست انتشارات ایرانیکا چاپ گردید است. [۳] [۴]
هانسهاینریش شِدِر ایران شناس آلمانی در سخنرانی که در کنگره فردوسی در در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی (پنجم مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی) به پاس هزاره فردوسی و در شهر برلین بر پا شده بود میگوید چیرگی بر ایران بدست مغولان و از میان رفتن توان ایران پس از یک سده رهایی از چیرگی بیگانگان از سببهای گرایش ایرانیان به شاهنامه و تلاش برای بازیابی کیستی(هویت) فراموش شده خویش میباشد. همچنین وی همانندی روزگار ایرانیان در زمان فردوسی با آلمان سده نوزدهم را چرایی گرایش اندیشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسی و برگردان آن به آلمانی میداند.[۵] اما به گفته بسیاری از پژوهشگران ایران فردوسی بزرگترین رزمنامه جهان را پدید آورده که دربردارنده تاریخ جهان باستان است.
جایگاه جهانی:
نام و آوازهی فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شده است. شاهنامهی فردوسی به بیشتر زبانهای زندهی جهان برگردانده شده.
تندیسهای فردوسی:
از فردوسی تندیسهای زیادی ساخته شده که شاید کهن ترین آنها تندیس باغ نگارستان باشد. تندیسهای دیگر : تندیس میدان فردوسی، تندیس دانشگده ادبیات دانشگاه تهران، تندیس دانشکده ادببیات دانشگاه فردوسی، تندیس رم ایتالیا و تندیس آرامگاه فردوسی.
بنمایهها:
↑ شاهنامه در روز فردوسی (بی بی سی فارسی ۲۵اردیبهشت۱۳۸۷)
↑ ص ۱۴۶ نور ملكوت قرآن - تالیف مرتضی مطهری/ جلد چهارم / قسمت ششم
↑ شاهنامه فردوسی، مشهورترین اثرِ ناشناخته (بی بی سی فارسی، ۷خرداد۱۳۸۷)
↑ گفت و گو با دکتر «جلال خالقی مطلق» ؛می دانستم تصحیح شاهنامه ۴۰ سال طول میکشد (آتی بان، اردیبهشت ۱۳۸۷)
↑ فردوسی و شاهنامه او در آلمان(بی بی سی فارسی)
خطیبی، ابوالفضل، «بیتهای عربستیزانه در شاهنامه»، نشر دانش، سال بیست و یکم، شمارهی سوم، پاییز ۱۳۸۴.
صفا، ذبیح اللّه، تاریخ ادبیات در ایران (8جلد)، انتشارات فردوس.
روایی، محمد. «بر چکاد شاهنامه»، صص نه تا نوزده، مندرج در بر چکاد شاهنامه (برگزیدهی شاهنامهی فردوسی). چاپ اول، تهران: انتشارات ناهید، ۱۳۷۱.
محمدامین ریاحی فردوسی. چاپ سوم، تهران: طرح نو، ۱۳۸۰. شابک ۹۶۴‐۵۶۲۵‐۳۸‐۶.
مول، ژول، دیباچهی شاهنامه. ترجمهی جهانگیر افکاری، چاپ چهارم، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۹.
منبع: ویکیپدیا